نوشته های سرزمین همیشه بهار

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 سلام خدا جونی

ممنون. حاله منم خوبه


چند دقیقه باهات کار داشتم فقط. الان مقدمشو نوشتم که بعد بیام مفصل ادامشو بگم. هرچند خودت بهتر میدونی اما خب دوس دارم  باز تکرارش کنم. 

شب جمعه این هفته باز جای قبلی منتظرتم. منتظر دعوتت هستم، خب؟

راسی بابت مهمونی هفته قبل تشکرات فراوان.

اتصال وصل تر که شد میام که بزنیم به سیم اخر...

ممنون که باز هوای خودم، دلم و نفسم رو داشتی

عاشقتم.. امیدوارم منم لایق عشق تو بشم و باشم.

بعد میام حرفا مو میزنم. الان باید خوابید.

حواست به نَفَس و نفسم باشه اگه حواسم نبود، سیلیم بزن تا حواسم بیاد سرجاش اگه نبود، باشه خداایی؟

تا 10 صبح که بازم میام خودمو نگه دار.

دوست دارم به ترینم.... 


10-11 سالم بود. خانوادگی با اتوبوس رفتیم مشهد. من، مامان-بابا، مامان‌بزرگ-بابا بزرگ، داداش-زن داداش و آبجی.

وقتی از شهر ما،یعنی گراش با اتوبوس میری مشهد از یزد و طبس هم رد می‌شی. طبس یه امام‌زاده داره (اسمش یادم نیست).

برای ادای نماز مغرب و عشا یک ساعتی مهمون امام‌زاده طبس بودیم.

هم‌زمانِ با من، یه دختر خانم حدودا 12-13 ساله هم وارد شد با این تفاوت که من چادری بودم و اون نبود.

من از کنار خادم ها رد شدم اما اون خادمِ به اون دختر خانم گفت: دخترم، حجاب...

 من که رد شده بودم رو صدا زد و یه مهر بهم هدیه داد. همون یه مهر باعث شد قدر حجاب و این چادری رو که میپوشم رو بهتر بدونم.


امروز، 21 تیر ماه، روز ملی حجاب و عفاف مبارک.


پ.ن: خادم چیز بدی به اون دختر نگفت. من دقیقن یادم نیست چی گفت برای همین ...گذاشتم!

حجاب تنها چادر نیست.

مام زاده طبس: سلطان حسین بن موسی الکاظم (ع)

بی ربط: شهرستان ما از منظر ویکی‌پدیا: http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%B4

سکانس اول

قرار است دوستانم به خانه‌مان بیایند، البته دوستانِ غیر مدرسه ای.

ساعت نزدیک 10 است که خانم جعفرزاده* با یک جعبه شکلات می‌آید. پشت سر او خانم فیروزی با یک کیلو بستنی و و  بعدراحله هم می‌‌آید.  پشت سر ان‌ها کم‌کم بقیه هم پیداشان می‌شود. انسیه، طاهره، صدیقه، فخریه، زهره، عارفه و دیگر دوستان.

غزیبه نیستند، بچه های حلقه مانند. حلقه ما تنها یک حلقه نیست، یک جوِ خوبِ دوستانه و دوست داشتنی است.

کتاب خانم جعفرزاده را پسش می‌‌دهم، پس دادنش سخت بود، چون نویسنده کتاب شعر های زیبایی داشت. به هر حال امانتی را باید پس داد.

یادم رفته بود بگویم برای چه امده بودند. علتش برگشتنمان از حج بود، ان هم سالم (جریان این سالم بماند برای یعد).

کتاب را پس دادم اما یکی دیگر گرفتم. من فکر می‌کردم این هم یکی از همان کتاب های شعرِ امانتی است اما نه، این یکی دیر هدیه بود. خانم بهم گفته بود از قبل که برایت یک کتاب کنار گذاشته ام. غفلگیر شده بودم. دستِ خودم نیست، کتاب که هدیه می‌گیرم در پست خود نمی‌گنم از خوش‌حالی!


سکانس دوم

شما هم اگر روزی خواستید برایم هدیه ای بیاورید، کتاب باشد خیلی خوب است. خودم هم سعی می‌کنم در کنار هدیه ای که می‌برم یک کتاب باشد یا کتاب‌چه.

قرار نیست وقتی کسی از سفری می‌آید برای بازگشتش حتما شیرینی، جعبه ای شکلات یا ظرف و ظروف ببریم، گاهی یک کتابِ خوب ارزشش بیشتر از این‌ها نباشد کمتر نیست. کتاب، یک یادگارِ همیشگی!


سکانسِ سوم

و اما با کاروان نیزه، عنوان کتابی است که من امشب هدیه گرفتم. ترکیب‌بندی عاشورایی از علی‌رضا قزوه.

من امشب 3 شعرش را خواندم. شعراهایش زیبا و بود و روان. حجم کتاب هم کم است. اگر اهلِ کتاب یا شعرِ بلند نیستید، این یک فرصتِ خوب است برای خواندن، از دستش ندهید.

بیتی از کتاب:

 عشق تو‌ام کشاند بدین جا نه کوفیان   

من بی‌نیازم از همه تو بی‌نیاز‌تر

* دبیر ادبیات فارسی‌مان+ دبیر حلقه‌مان، دوستمان


بی‌ربط نوشت: امشب از آن شب هایی است که شدیدن حسِ خواندن و نوشتنم گل کرده، بگذارید گل‌تر کند.

و از شب هایی که دوست دارم با کسی حرف بزنم، زیاد.

سحر بخیر...










سکانس اول
من: مامان این قدر بدم میاد از اونایی که وقتی از حج بر می‌گردن پارچه می‌زنن، بنرِ با عکس می‌زنن، تو روزنامه خوش‌‌آمد می‌گن، خو که چی بشه؟ خوشم نمی‌آد جار بزنم من حاجی شدم. این طوری اگه کار بدی کنی ملت میگن این رفته مکه؟ این حاجی شده؟

کمتر از 2دقیقه بعد، دمِ درِ خونه

سکانس دوم
 
حـاجـبـه ریــحـــــــــــانـــــــــــــــــــه، بازگشت شما را از سرزمین وحی خوش‌آمد می‌گوییم. حـجـکم مـقـبـول...

زیر نوشت: ملیحه و سهیلا (دوستان گرام)

مامان خندید. من خندیدم. همه خندیدیم. 

حالا که دوستان عزیز زحمت کشیدند و برام پارچه زدن احساس مسئولیت می‌کنم و سعی می‌کنم که خوب باشم.
هرچند سختِ اما ممکنه.
تو میتونی، میدونم میتونی، پس بتون!
بعدِ حَجَم قبول...

پ.ن: 1.عکس را بعدا پیوست می‌کنم!
2. وبلاگ دوستم،سهیلا http://ehsas1376.blogfa.com

کمتر از 2ساعت دیگه به رفتن و 10 ساعت دیگه به پرواز موندِ.

اینو می‌نویسم برای بعدِ برگشتنم که یادم نره.

نمازم رو به موقع بخونم، با کیفیت بهتری. (چون نماز ستونِ دین و  دین بی‌ستون به درد نمی‌خوره و اون دنیا بقیه اعمال هم با توجه به نماز بالا می‌رون)

خوش اخلاق باشم (ادمِ دیندارِ بی‌اخلاق هم به درد نمی‌خوره)

وقتی برگشتم کتاب اصول امر به معروف و نهی از منکر رو بخونم تا هنگام تذکر رنجشی پیش نیاد و این که امر به معروف و نهی از منکر یک فریضه واجبِ که باید درست انجامش داد.

این که وقتی برگشتم بچسپم به زندگی و درس و هرچی بیشتر و بهتر معرفتم رو افزایش بدم.

در ضمن دروغ و غیبت هم ممنوع. پیش‌گیری می‌کردم از این ها اما حالا باید بیشتر پیش‌گیری کنم. 

خدایا گناهامو ببخش و کمک کن بعد 15سالگی به بعد بنده ی بهترِی برات باشم.

خودمو به خودت می‌سپارم توهم خودتو به من بسپار تا فراموشت نکنم تو خلوت و تنهایی هام...


پ.ن: نوشتم که یادم نرِ!