- ۹۲/۰۷/۲۵
- ۵ نظر
دلٍ دیگه، هر وقت، گاه و بی وقت هوس (ح) یه چیزی رو میکنه!
الانم این دلی صاب مردهٰ بدجور تاب میخواد.
آره، تاب ت ا ب.
این که بشینم توی تاب و و هیچکس از پشت هلم بده. هلٌ هلٌ هل...
بعد پاهامو تا دلم میخواد توی تاب تکون بدم. تکونو تکونو تکون...
تابش اونقدر بالا بره که پام به زمین نرسه و برم بالا و بالاتر؛ اونقدر بالا که برای بقیه از بالا دست تکون بدم و صداشون کنم!
سلاااااااااااااااااام؛ خوووووووووووووبید؟
بعد سرمو بندازم عقب و چشامو ببندم و تاب بخورم. تابو تابو تاب....
دلم میخاد که توی تاب بشینم و موهامو باز کنم که باد بینشون بپیچه و بعدش موهام پریشون شه و باد بهش بزنه و پرواز کنه...یک سشوار پریشون از طبیعت بگیرم.
بعد یک نسیم خنک،آروم آروم بیاد و دلمو، جیگرمو، روح و روانمو سرحال بیاره و بعد چشمامو باز کنم و چشم بدوزم تو چش ابرای قشنگ و برفیه آسمون.
بدون شکٰ این لحظه یکی از لذت بخشترین لحظه هایی خواهد بود که من توی عمرم تجربه خواهم کرد!
چشماتونو ببنید و از همینجا تاب سواری کنید.
تاب تاب عباسی، خدا! منو نندازی...
میدونم که نمیندازی
اما اگه افتادم، کنار خودت بیوفتم.
بچه بودیم چه شعرایی میخوندیم اخه بچه جون مگه خدا هم کسی رو میندازه؟ زمین میزنه؟
عکس: تاب رویایی من...
- ۹۲/۰۷/۲۵