- ۹۲/۰۳/۱۶
- ۴ نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
من فرشته ام، تو فرشته ای، فرشته سلام!
به یاد داری هریکمان روزی با اجازه ی خدا به همراه سبدی که از بذر های خوبی پر بود به زمین آمدیم؟
نور نجابتمان چقدر روشن بود!
بیاد داری در آخرین لحظه ما را به چه یاد اور شد و چه در گوشمان خواند؟
گفت:« فرشته ی من، تو را برای کاشتن بذرهای خوبی به زمین می فرستم».
به یاد داری که گفت: دست خالی برنگرد؟
توشه ات را پر از مهربانی و محبت، عفت و نجابت، پاکی و داریت کن؟
(به) راستی تا به حال چقدر به حرف های دوستت گوش کرده ای؟
خدا را می گویم!
خوبی ها را به خوبی کاشتی فرشته؟
***
نمی دانم بذرهایمان را چگونه کاشتیم که برداشتمان این گونه است؟!
تو می دانی عیب کار چیست؟ کجاست؟
ما نور نجابتمان را خاموش کردیم.
ما خوب بودن را خوب فراموش کردیم!
و پس از آن...
حرف آخر او را...
او در آخر گفت:«فرشته، هنگام بازگشت بذرهای داخل سبدت را به همراه خودت پس بیاور...!»