- ۹۲/۰۸/۱۳
- ۱ نظر
تو خونه تنها نشستی. دردشکم امونتو بریده، از شدت درد بدجوری بخودت میپیچی و نمیدونی باید چیکار کنی، دقیقن چیکار؟!
کلید ماشینو میقاپی ٰ حالا قاپیدن هم که نه، ماشین امادست و کلید هم دم دست . خلاصه ماشینو برمیداری که بری تا سوپری و دوقلم جنس بگیری واس این یخچال و شکم لعنتی که از گرسنگی تلف نشی،حالا درد شکمو بیخیال داداش!
به سوپرمارکت میرسی و یک سبد برمیداری و پرش میکنی. یه قوطی شیر، یه بسته ماکارونی، یه پنیر روزانه و مخلفاتی که لازم داری....
میری پای صندوق که حساب کنی. کیف پولیتو در میاری و حساب میکنی. خریداتو برمیداری که بری، یه هو چشات به شلف کوچیک پشت سر اقای فروشنده میبوفته که ردیف به ردیف سیگار گذاشته!
یه نفس عمیق میکشی و میگی لطفن یه باکس فلان سیگار.
اقا یه نگاه اندر سفیه و با تعجب بهت میندازه و میگه سیگار خانوم؟
بله. فقط ی باکس لفطن.
بدون توجه به واکنش فروشنده سیگارو میگیری و میایی بیرون. بوی دود و گنده اشغال های به اتیش کشیده ی توی کوجه حالتو بهم میزنه، باکس سیگارو میندازی بیرون و با ماشین زیر میگریش و به راهت ادامه میدی.
الان دیگه کار همیشگیت شده که ی باکس سیگار بگیری و نابودش کنی به انقام اونایی که میکشن و نابود میشن...
سلام خدای من!
راستش رو بخواهی اینبار نیومدم برای تشکر و این جور حرفا و باز بهت بگم که خوشحالم. ابن دفعه اومدم گله.
خداجونی اش نخوردم اما دهنم میسوزه... از بعضی آدمات دلگیرم. از اون بنده هاییت که واسه خودشون میبرن و میدوزن و...
تو خودت شاهد.
به قول سهیلا دلگیرم، به وسعت آسمانت
خواستم بهت بگم خودت تمام داشته ها و نداشته هامی. بهم کمک کن که راه درست رو برم و درست انتخاب کنم و تشخیص بدم.
راستی خدا تو که به همه ما منطق و عقل وقدرت تفکر دادی پس چرا هنوز بنده هات عقلشون به چشونه؟
ای بابا! کاش به چش بود الان دیگه عقلشون به گوشه شونه.
خدایی خودت هوامو شدیدن داشته باش که بدون خودت هیچم.
از ته ته قلبمم خبر داری. خودمو سپردم به خودت...
نزار کاسه این دل کارش له لبریز شدن برسه. خودت خوب میدونی که از کسی چیزی به دل نمیگیرم و کسی بهم بد کنه زود فراموش میکنم اما...
بیخیال این مردم و این دنیا...
بابت همه چیز هم بازم شکرت...
منتظر جواب و کمکت هستم، دقیقن مثل همیشه.
عاشقتم.
چشم های تو
در ته فنجان قهوه هم پیداست
اخم که می...کنی
تلختر میشود
****
انگار لیوان لیوان تاریکی نوشیده باشم
لیوان لیوان فراموشی
دلتنگی
تاریکم
دلتنگم...
***
ایست
یعنی به قله ی تسلیم رسیده ای...
پ.ن: صبح رها شده.
سلام خدای من.
خیلی خوبم. خودم، حالم.
اومدم ازت عاجزانه خواهش کنم که رمضان امسال رو رمضان اخرم قرار ندی. دوست ندارم به این زودی بیام پیشت. چون هنوز توشهام پر از خوبی نشده.
خیلی بده وقتی حتی یک لحظه به این فکر میکنم که خدایا نکنه سالِ بعد، رمضان نباشم...
خداجون
ازت میخوام که تا الان که نوجوونم، بهم کمک کنی که راه درست رو پیش برم. حالا چه تنها چه با کمک...
دوس دارم که بهم یه قدرتی بدی که وقتی از خیلی چیزها یا کس ها دلگیر میشم، دلم به خودت گرم شه. این که بدونم خدام پشتمه. من که میدونم پشتمی...
خدا جون باز ازت میخوام که بهم کمک کنی مامان-بابا، ابجی و همه بنده هاتو از خودم راضی نگه دارم، این که دلشونو نشکنم. من هیچ وقت به عمد قصد ناراحتی هیچ کدوم از بنده هاتو نداشتم. داشتم؟ نداشتم که.
ترجمه راضی رو خودت تو دلم میدونی!
بهم کمک کنی تا نوجوونم خودمو اصلاح کنم. واست یه بنده خوب شم تو این دنیای نیمه بد/ اینکه خوش خلق باشم. زود از کوره در نرم. راه رو درست برم. و...
راسی خدا
جواب اون سوالمو کامل گرفتم. راه نجات رو یافتم. خودت کمک کن.
میدونی چیه؟
خیلی دوست دارم...
خوشحالـــــــم،خوشحال...
چقدر دنیا خوبه تا وقتی باهات باشم، به یادت باشم...
دلم یک تحول خاص میخواد.
عاشقتم خدایی.
پارسال.
سحر 23 رمضان.
مادربزرگ.
پ.ن: پارسال چنین ساعتی...
صرفن جهت نگه داشتن زمان. پست اندکی بعد نوشته خواهد شد.